یکی در باغ خود رفت، ی را پشتواره‌ی پیاز در بسته دید.

گفت: در این باغ چه‌کار داری؟

گفت: بر راه می گذشتم ناگاه باد مرا در باغ انداخت.

گفت: چرا پیاز برکندی؟

گفت: باد مرا می‌‌ربود، دست در به پیاز می‌زدم، از زمین بر می‌آمد.

گفت: این هم قبول ولی چه کسی جمع کرد و پشتواره بست.

گفت: والله من نیز در این فکر بودم که آمدی!

 

-احتمالاََ از عبید زاکانی

-معنی پشتواره تقریباََ همون کوله‌پشتی میشه


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها